رابطه عقل و وحی (تحقیق کلاسی دوره ارشد)
تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : عبدالنصیر همدرد

مقدمه

در نظام  فهم مؤمنان ارتباط عقل و وحی اهمیت والایی دارد. عقل ویژگی تمایز بخش انسان از دیگر موجودات جاندار به حساب می رود.  یعنی در تمام دیگر ابزارها انسان و جاندار مشترک دیده می­شود. و به وحی محور بودن انسانها  از دیگر انسانها و دین اسلام از دیگر ادیان باطل و حق که به دین اسلام منسوخ شده متمایز می­شود. بنا براین در منظومه معرفتی پیروان ادیان الهی نحوه ارتباط و تعامل وحی و عقل از اهمیت غیر قابل انکار است. مؤمن خردورز در پی آن است که از این ارتباط سر در آورد و نسبت باورهای دینی و آموزهای عقلی بسنجد تا در این میان نحوه تعامل روشن شود. در نوشتار کنونی هدف همین است که از این ارتباط پرده برداریم و بدانیم که گذشتگان در این باب چه رویکردی دارد.

مفهوم شناسی

تعریف عقل: نگاهی به منابع مربوط نشان می­دهد که این واژه معانی بسیاری به خود دیده و دیگرگونی­های راپشت سر نهاده است. اگر بخواهیم همه آنها را تبین کنیم از حجم نوشتار کنونی بیرون خواهد شد. بنا براین به بعضی معانی می­پردازم تاکه مقصود مارا روشن سازد.

عقل در لغت: عقل، يعقل، عقلاً، فهو معقول، و عاقل، مصدر است. در لغت به معنای حبس، ضبط، منع، امساک، می­آید. لذا اگر این واژه در مورد انسان به کار برود به این معناست که از هوای نفس پیروی نکرده و هوای نفس خودرا ضبط کرده.[1]

عقل در اصطلاح

مهم ترین معانی عقل را می­توان دو چیز گرفت: نخست به عنوان یکی از موجودات عالم هستی که جوهری است هم در مرحله ذات و هم در مرحله کارکرد مجرد از ماده.

دوم: یکی از قوای نفس انسانی است که کارش با نظر به بالا، درک هستی­ها و نیستی­ها ست و به عقل نظری موسوم است. و با توجه به پایین درک بایدها و نبایدها ست و در این صورت به عقل عملی موسوم است. اگر این دو وجهی بودن را تسامحی ندانیم عقل در بعد نظر کارش ادراک حقائق است و در بعد عملی کارش ادراک ارزشها است.[2]

و مُؤَلِفِ "المقصود بالعقل والغاية الرئيسية" می­گوید: العقل في أصح الآراء: غريزة وضعها الله في قلوب الممتحنين من عباده تابعة للروح موضوعة في الجانب الغيببي من قلب الإنسان لا نعرف كيفيتها، ولكن نتعرف على وجودها و وجود أوصافها من أفعال الإنسان في ظاهر البدن، فيقال هذا عاقل إذا فعل أفعال العقلاء و هذا مجنون إذا لم يتصف بها.[3] (عقل در صحیح ترین رأی غریزه­ای است که خداوند آن را در قلبهای بندگان آزمایش شده در طرف غیبی­اش نهاده و پیروی روح است که ما از کیفیت آن آکاهی نداریم بلکه وجود و اوصاف آن از افعال انسان در ظاهر بدن می­شناسیم. پس گفته می­شود این عاقل است وقتیکه کار عاقلانه را آنجام دهد و آگر کارش عاقلانه نباشد به جنون موصوف خواهد شد. 

مراتب عقل

در بعد نظری برای عقل چهار مرتبه بر شمرده­ اند از عقل هیولانی آغاز و با عقل بالملکه سرآنجام می رسد.

عقل هیولانی: عقل در این مرتبه خالی از هر گونه تعقل می­باشد به همین جهت آن را هیولانی می نامند. صدرالمتألهین به این نظر است که در این مرحله انسان حیوان بالفعل و انسان بالقوه است. اگر از این حلقه خارج شد آن گاه وارد حلقه انسانیت می­شود.

عقل بالملکه: در این مرتبه عقل بدیهیات تصوری و تصدیقی را به عنوان بنیان­های علوم و ادراکات نظری تعقل می­کند. مانند: مجتهدی که ملکه اجتهاد را به دست می­آورد.

عقل بالفعل: در این مرحله عقل به تعقل در باب نظریات و استنتاج آنها از بدیهیات مشغول می­شود. مانند: مجتهدی که بالفعل به استنباط احکام مبادرت می­ورزد.

عقل بالمستفاد: در این مرتبه تعقل تمام معقولات بدیهی و نظری برای عقل حاصل می­شود، با رسیدن به این مرحله عقل انسان کامل می­شود البته، آفراد نادر می­توان به این مرحله دست یابند. [4]

تا اینجا عقل با مراتب چهار گانه­اش روشن شد. اما در یک عبارت کوتاه می توان گفت: عقل عبارت از قوه مدرکه انسانی است که حقایق عالم را با استفاده از بدیهیاتی که در نظر می­گیرد تعقل کند. برسی ارتباط وحی با عقل به همین معنا است که در اینجا ارائه کردیم.  پس اینکه مقصودمان از عقل بیان کردیم باید منظور خویش از وحی نیز روشن سازیم.  

وحی در لغت

وحی از ماده وَحَیَ یحِی وحیا یا اوحی یوحی ایحاءً در لغت معانی متفاوت دارد که از جمله می­توان به اشاره، نوشته، پیام، رساله ، سخن پوشیده، اعلام در خفاء، شتاب، و ... اشاره کرد. البته می­توان از همه این یک معنای کلی را استخراج کرد و آن عبارت است از اعلام خفی سریع به شکل مرموز. به هر صورت اصحاب لغت این معانی و مانندش را برای وحی نقل کرده است.

از جمله ابن منظور می­گوید: الوحی بمعنی الاشارة والکتابة والرسالة والالهام والکلام الخفی وکل ما القیته الی غیرک، و یقال وحیت الیه الکلام و اوحیت ای کتبت...) وحی به معنای اشاره، کتابت، رسالت، الهام، کلام آهسته، و هر آنچیزی که به غیر القا شود گفته می­شود.[5]

راغب در مفردات می­گوید: اصل الوحی الاشارة السریعة ولتضمن السرعة قیل امر وحی وذالک یکون بالکلام علی سبیل الرمز والتعریض و قد یکون بصورت مجرد عن الترکیب و بالاشارة ببعض الجوارح و بالکتابة.  وحی در اصل اشاره­ای است سریع و به سبب در برداشتن سرعت گفته می­شود امر وحی (کاری سریع) این وحی گاهی با کلام مرموز. گاهی با صدا بدون ترکیب با لفظ و گاهی با اشاره به بعضی از اعضا و یا با کتابت صورت می­گیرد.[6]

ابن آثیر در نهایه آورده است: الوحی یقع علی الکتابة، والاشارة، والرسالة والالهام، والکلام الخفی، یقال: وحیت الیه الکلام و اوحیت. وحی به کتابة، اشاره، رسالت، الهام و سخن گفتن مخفی گفته می­شود.[7]

ابن فارس می­گوید: و، ح، ی ریشه­ای است که بر القای علم و آگاهی به صورت اشکار یا مخفیانه به دیگری دلالت می­کند و هرچه به دیگری القاء شود تا بفهمد هرگونه که باشد وحی است و همه استعمالات وحی به این اصل و ریشه باز می­گردد.[8]

شیخ مفید می­فرماید: اصل وحی به معنای کلام مخفی است سپس به هر چیزی که مقصود از آن فهماندن مطلبی به مخاطب است به گونه­ای که از دیگران پنهان بماند اطلاق شده است و هنگامی که وحی به خداوند نسبت داده شود منظور از آن پیامهایی است که مخصوص رسولان و پیامبران است. [9] از مجموع تعریف های بیان شده به دست می­اید که وحی در اصل لغت همان اشاره سریع و سخنان رمزی و پیام های مخفیانه به وسیله نامه یا اشاره است. و آز آنجا که تعلیم معارف الهی بر پیامبران به صورت مرموزی انجام می­گرفته، این واژه در آن به کار رفته است.

وحی در اصطلاح

در اصطلاح نیز برای وحی تعاریف گوناگونی ارائه شده است. از جمله زرقانی وحی را چنین تعریف کرده است: وحی درلسان شریعت عبارت است از این که خداوند متعال آنچه را اراده تعلیم کرده، به بندگان برگزیده­اش اعلام می­کند، ولی به طور پنهانی.[10]

فرید وجدی می­نگارد: وحی عبارت است از تعلیم خداوند متعال امور دین را به پیامبرانش به وسیله فرشتگان.[11]

رشید رضا وحی را چنین تعریف کرده: " عرفان یجده الشخص فی النفس مع الیقین بواسطة او بدون واسطة"[12] وحی یک نوع عرفان است که شخص در نفس خودش آن را می­یابد و یقین دارد که از جانب خداوند است با واسطه باشد یا بدون واسطه.

شیخ مفید می­فرماید: وحی در اصطلاح به هر چیزی اطلاق می­شود که شخص مخاطب را به نحوی پنهانی از دیگران بفهماند و آو را آگاه کند.[13]

وحی اصطلاحی از منظر مسیحیت:

جان هیک می­گوید: وحی مجموعه­ای از حقائق است که در احکام و قضایا بیان گردیده است و به وسیله وحی حقائق اصیل و معتبر الهی به بشر انتقال می­یابد.[14]

با توجه به معنای لغوی و اصطلاحی وحی، نگارنده نیز به نوبه خود وحی را در اصطلاح چنین تعریف می­کند: وحی عبارت از ارتباط خاص معنوی برای پیامبران الهی که از راه اتصال مرموز به غیب پیام اسمانی را در می یابند. و فقط پیامبران الهی شایستگی و توانایی چنین دریافتی را دارند.

دیدگاه­های عمده در باب رابطه عقل و وحی

در این باب دیدگاهای متعدد وجود دارد که به مهمترین انها در این تحقیق خواهیم پرداخت.

دیدگاه نخست: مخالفت مطلق با عقل

اصحاب این دیدگاه براین باور است که وحی آمده تا ما را از عقل بی­نیاز کند پس وحی برای سعادت فردی و اجتماعی انسان از گهواره تا گور کافی است و هیچ نیازی به فلسفه و دیگر دانش ها وجود ندارد. به تعبیر دیگر غیر از وحی اصلا راه دیگری برای شناخت حقایق وجود ندارد.

به طور نمونه اخباریان و اهل ظاهر در میان تشیع و تسنن با عقل گرایی در ستیز آند و آن را بدعت و کار حرام تلقی می­کند، و دخالت عقل در آموزهای دینی را سبب حیرت و ضلالت تلقی می­کنند. [15]

محدث استر آبادی به این باور است که تمسک به غیر اخبار در فهم وحی باعث گمراهی است. شیخ انصاری از دیدگاه این محدث به این نتیجه می­رسند که ایشان ادراک عقل را فقط در سه مورد حجت می­دانند. و در غیر این موارد اعتباری ندارد؛1- ضروریات دین 2-محسوسات3- اموری که قریب به حس است.[16]

دیدگاه دوم: نفی تعقل در حوزه دین

در این گروه که بیشتر ایمان گرایان معاصر حضور دارند، اعتقاد براین است که دین و تعقل هر کدام در جای خود درستند ولی دخالت دادن عقل در مسائل ایمانی نه تنها به فهم درست نمی انجامد بلکه به بد فهمی منجر می­شود. چنین دیدگاهی که مسلمانان و مسیحیان ابراز کرده ­اند بر این مطلب پای می­فشارد که ساحت ایمان با ساحت تعقل تفاوت بنیادی دارد.[17]

دیدگاه سوم: نفی وحی (عقل گرایی افراطی)

در این دیدگاه ادعا می­شود که با بودن عقل نیازی به وحی نداریم عقل انسانی می­تواند خودش حقایق را کشف و مطابق آن زندگی خویش را اداره کند؛ نیازی به دین نیست. عده­ای از پیروان این گروه بر این باورند که نه تنها نیازی به دین نیست بلکه دین سرچشمه تباهی و بدبختی انسان است. به طور مثال زکریا رازی معتقد است: برای تمیز میان خیر وشر عقل انسان کفایت می­کند به کمک عقل می­توانیم خدا را بشناسیم پس چه نیازی به پیامبران و وحی ماند؟ و مهم ترین دلیل بر نفی وحی و نبوت اختلاف خود انبیاء است اگر همه آنان به نام یک خدا سخن می­گویند و معتقد اند که از جانب یک خدا به آنها وحی می­شود پس این تناقض گویی برای چیست؟[18]  

ارزیابی: این دیدگاه اصلا قابل پذیرفتنی نیست زیرا همانگونه که انسان از تعقل نمی تواند جدا باشد بدون دین نیز زندگی برایش معنا ندارد.  بنا براین نکته زیر باید در نظر گرفته شود.

عدم امکان بی­نیازی از وحی

برای این که چرا به وحی نیاز داریم دلائل زیادی اقامه شده است. پاره­ای از متفکران عامل نیازمندی به وحی و نبوت را مدنی بودن انسان و نیاز مندی مدینه به قانون دانسته اند و گفته است که قانون کذار هم باید شخصی باشد که از جانب خدای متعال فرستاده شده باشد؛ زیرا تنها او اولا از صلاح مردم اگاه است و ثانیا نفعی در قانون برای خودش متصور نیست.[19]

مكتب تفكيك خراسان

در ميان مسلمانان کسانی که از تفکیک حوزه­های عقل و دین سخن می­گوید و بر آن پای  می­فشارند، تعدادی از فرهیختگان معاصرند که معتقدند باید معارف وحیانی از معارف غیر وحیانی جدا شود تا گرفتار تأویل و خلط و التقاط نشویم. از بارزترین متفکران آن استاد محمد رضا حکیمی است. ایشان معتقدند که سه جریان عمده شناختی داریم که هر کدام از دیگر جداست، این سه جریان عبارتند از وحی، عقل، شهود.

جریان وحی معتقد است که حقیقت های علمی و شناخت­های معارفی در صورتی صحیحند که از راه وحی الهی و علم ربانی به دست آیند؛ چون تنها خالق حقایق عالِم به حقایق است و اوست که می­داند حقایق چیست پس همو باید حقایق را بیاموزد و با هیچ اندیشه و تصور دیگر مخلوط نگردد و امتزاج نیابند و مقهورالتقاط نشوند و دست تحریف یا تأویل به سوی آنها دراز نگردد. جریان عقل معتقد است که راه وصول به شناخت­ها و حق
ای محقیق شما که ازنیروخاصی برای ادامه دادن برهرمطلب دلخواه تان هستید.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







گالری تصاویر